اناهیتااناهیتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 روز سن داره

برای دخترم که دنیای من است

کالسکه

عزیزم دیروز تولدت بود البته نه یک سالگی بلکه تولد سه ماهگیت بود امروز وقت کردم بیام وبلاگت و از دیروز بنویسم تو خونه نشسته بودم و تو هم خواب بودی  تو کلوپ نی نی سایتم کسی نبود حوصلم سر رفته بود اخه سه ماهه تنهایی بیرون نرفتیم همش با اژانس و ماشین بابات رفتیم بیرون دلم لک زده بود برای خیابون ها و مغازه ها یه دفعه فکر کردم تو که تو کالسکه نمیشینی یعنی نمیتونی بشینی خیلی برات زوده هر کاری هم کردم که با بالش و پتو جات رو ردیف کنم نشده ولی کریرت رو میتونم بذارم رو کالسکه ..من فکر میکردم که کالسکت از اونا نیست که بتونم کریر بذارم توش ولی الان میبینم خیلی راحت کریر میره تو اتاقک و تو میتونی بشینی توش ... وای این خیلی خوشحالم کرد تو خواب بو...
28 مرداد 1392

تولد سه ماهگی

امروز تولد سه ماهگیته دخترم تو ازامروز وارد 4 ماهگی شدی دیگه داری بزرگ میشی ....تازگی یاد گرفتی با گریه هات جیغم میزنی البته یه جیغ کوچولووووووووووووو بغل همه میری فعلا نمیدونی غریبی کردن یعنی چی ...کاش همینطوری بمونی .... صبح حمومت کردم و تا ظهر خوابیدی بیدار که شدی به دوربین نگاه کردی و خندیدی مامانی هم چند تا عکس خوشگل ازت گرفت ...
26 مرداد 1392

مهمونی

سلام گل دخترم امروز یک شنبه 20 مرداد  رفتیم مهمونی خونه خاله صبورا و عمو مهدی اونا هم یه کوچولو دارن که یه اتاق خیلی قشنگ و رنگی رنگی داره .....تو رو بردم اون اتاق و تو به کاغذ ذیواری اتاق نگاه میکردی و کلی ذوق میکردی ...اونجا بود که من اولین بار صدای آقو کردنت رو شنیدم ...کلا زیاد دوست داری حرف بزنی ولی تا حالا صدای آقو رو در نیاوورده بودی منم کلی خوشحال شدم و قربون صدقت رفتم امروز خیلی شیرین شده بودی خیلی چلوندنی بودی اصلا هم اذیت نکردی ....از دیروز هم شکمت کار نکرده بود که بیتاب بودی ولی اونجا حسابی کار خرابی کردی اینم باز من رو خیلی خوشحال کرد .....
21 مرداد 1392