اناهیتااناهیتا11 سالگیت مبارک

برای دخترم که دنیای من است

خاطره زایمان

چند روزی بود با مادر شوهرم میرفتیم پیاده روی طوری که قشنگ احساس میکردم سر بچم داره میاد پایین دوسه روزی رو پشت سر هم رفتیم به امید اینکه من ده روز تا زایمان طبیعی میتونم برم پیاده روی .... تو هفته 38 بودم دکتر برام سونو نوشته بود و من سونو رو گذاشتم برای روزی که میرم برای چکاب تا سونو رو به دکترم نشون بدم 24 اردیبهشت بود اون روز رو نتونستم برم پیاده روی ...شب همسری اومد خونه و گفت که فردا همراهم برای چکاب  میاد منم خیلی خوشحال شدم چون تا اونروز همیشه تنها میرفتم ...شام رو کشیدم ومشغول خوردن بودیم که تلفن زنگ خورد طبق معمول دوستم بود همیشه این ساعتا زنگ میزد همسری تل رو برداشت و کلی باهم کل کل کردن تو حرفاش گفت احتمال 50 درصد فردا بستر...
16 تير 1392