اناهیتااناهیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

برای دخترم که دنیای من است

بدون عنوان

امروز بعد مدت ها وقت کردم بیام وبلاگت رو ازتو بنویسم ... این روزا خیلی روزای سختیه ..خوش به حالت که کوچولو هستی و چیزی از زندگی نمیدونی ... عزیزم تازگی ها خیلی تمایل به نشستن داری خیلی جیغ میزنی و ذوق میکنی صدات رو خیلی بالا میبری دیگه من رو کاملا شناختی و بغل دیگران زیاد نمیمونی و به اصطلاح غریبی میکنی دختری خیلی تنبلی نه غلت میزنی و نه چهاردست و پا میری ..البته وقتی دمر میذارمت خیلی تلاش میکنی بری ولی نمیتونی .. ایشالله این روزا تموم میشه و تو هم زودتر بزرگ میشی و بیشتر دلبری میکنی ...
9 آبان 1392

بدون عنوان

 خانمی سلام چند روزه که سر جات بند نمیشی چند شب پیش ساعت 4 صبح از خواب پریدم دیدم بلههههههههههه خانم تو جاش نیست غلت که بلد نیستی ولی خزیدن رو خوب یاد گرفتی رفته بودی یه متر جلوتر رو فرشو پیشه بندتم خودت کشون کشون برده بودی حالا خدا رحم کرد میله اش نرفته بود تو چشمت داشتی لبه تور رو میخوردی که از روت برداشتم و یه لبخند نثارم کردی ...   تازگی ها هر چی میبینی میخوای بگیری بذاری دهنت دیگه حریفت نمیشم ..       ...
7 مهر 1392

رستوران

دختری مامان باز امشب مار فتیم بیرون خانم سر شام شروع کردن نق زدن اینقدر نق زدی که بخوابونمت رو پام گذاشتمت باز نق زدی بابایی یه پیشنهاد داد که بعد از شام تختی که روش نشستیم رو عوض کنیم بلندت کردیم و تو باز بیدار شدی و شروع کردی .الهی بمیرم برات که برای خواب اینقدر گریه میکنی اومدیم خونه باز با ناله های نازکت دلم رو اب کردی و منم شروع کردم پا به پات گریه کردن خلاصه رو پام خوابیدی عسلم   دیگه قول میدم اذیتت نکنم عزیز دلم ...
28 شهريور 1392

بدون عنوان

 دخترم تاج سرم واکسن زدیم برات خدا رو شکر نه تب کردی و نه درد داشتی وای این رو بگم که دیگه داری دست میبری طرف اشیا میخوای بگیریشون   صداهای جور واجور در میاری و حرف میزنی   خلاصه این روزا باهمدیگه داریم تو بغلی بودنت سازش میکنم و تو هم داری کوتا میای
27 شهريور 1392

واکسن چهار ماهگی

عشق من عسل مامان و  بابایی تو میدونستی ؟!!!!   وای تو چقدر جیگر شدی مامان دیگه کم کم خانم تر میشی تو دل ما بیشتر جا میکنی خودت رو   امروز بردیمت بهداشت بابابایی که واکسن بزنی ..بابایی گذاشتت رو پاش و خانمه واکسنت رو زد تو واکسن گریه کردی اشکم در اومد ولی زود گریت قط شد .. الانم به خاطر استامینفنی که خوردی تخت خوابیدی کاش که زودی خوب شی نه دردی داشته باشی و تب نکنی   اینم جیگر مامان بعد از واکسن   ...
26 شهريور 1392

بدون عنوان

عزیزم اینجا اتاق علی کوچولو و ناز پسر خاله صبوراس وقتی میریم اونجا تو این اتاق خیلی بهت خوش میگذره   ...
14 شهريور 1392

بازی دادن تو

عشق من خیلی بازیگوش شدی همش میگی بازیم بده .عاشق تلویزیون شدی و تا میبینی تلوزیون روشنه دست و پا میزنی و ذوق میکنی .... دیشب یه اتفاق خیلی خوب افتاد و اینکه تو ساعت 4 بیدار شدی و بهم میخندیدی ولی من مست خواب بودم دیگه باخودم گفتم نمیتونم صبر کنم داشت خوابم میبرد که تو هم سکسکت گرفت ده دقیقه ای بیدار بودی و تو حالت سکسه خوابت برد دیگه برای خوابوندنت تلاشی نکردم .... امروز تو حالت دمر گذاشتمت ماشالله خیلی خوب گردنت رو میاوردی بالا مامان جان  اینم من رو خیلی خوشحال کرد.. راستی این خانم گربه رو که برات صدا در میاره رو خیلی دوست داری.. ...
11 شهريور 1392